جدول جو
جدول جو

معنی کله زده - جستجوی لغت در جدول جو

کله زده
(کِلْ لَ / لِ یِ زَ دَ / دِ)
رجوع به ترکیبهای کلّه یا کلّه (معنی چهارم) شود
لغت نامه دهخدا
کله زده
اورنگ تاکدار (تاک طاق)
تصویری از کله زده
تصویر کله زده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلک زدن
تصویر کلک زدن
حیله کردن، فریب دادن، حقّه زدن، فریفتن، نارو زدن، خدعه کردن، مکر کردن، تنبل ساختن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، غدر کردن، چپ رفتن، دستان آوردن، سالوسی کردن، نیرنگ ساختن، تبندیدن، اورندیدن، ترفند کردن، شید آوردن، کید آوردن، مکایدت کردن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله گنده
تصویر کله گنده
شخص مقتدر و بانفوذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلک زده
تصویر فلک زده
بی طالع، بدبخت، فقیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شته زده
تصویر شته زده
ویژگی درخت یا میوه ای که دچار آفت شته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زده
تصویر قلم زده
هر چه که بر روی آن قلم زنی شده باشد، نوشته، مکتوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماه زده
تصویر ماه زده
دیوانه، آنکه عقلش زایل شده باشد، بی عقل، مجنون، بی خرد، هار مثلاً سگ دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ / دِ)
متکرج. سفیدک زده. کپک زده. (یادداشت مؤلف). رجوع به کره و کره زدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَتَ)
کله بستن:
رسیدند زی آبگیری فراز
زده کلۀ زرّبفت از فراز.
اسدی.
یکی هودج از ماه زرین سرش
زده کلۀ زرّبفت از برش.
اسدی.
زده کله بالای شاهانه تخت
نشسته بر آن یوسف نیک بخت.
شمسی (یوسف و زلیخا).
زده کله وتاج گوهرنگار
برآیین درآویخته شاهوار.
شمسی (یوسف وزلیخا).
چون زدی ابر کله بر خورشید
از لطافت شدی چو ابرسفید.
نظامی.
و رجوع به کله و کله بستن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
عاشق و دیوانۀ خشم دیده و قهرکشیده، (به اخفای هاء وله) خشمگین و قهرآلود. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتک زده
تصویر کتک زده
آنکه مورد ضرب (کتک) واقع شده، زن روسپی ژولیده و جلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکه زدن
تصویر لکه زدن
پیاده راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله کدو
تصویر کله کدو
آنکه سرش شبیه به کدو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله گنده
تصویر کله گنده
آنکه سرش بزرگ و گنده باشد، صاحب نفوذ: (... از کله گنده های شهر حساب میشود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلک زدن
تصویر کلک زدن
تباهی کردن زن، حیله کردن، حقه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبه زدن
تصویر کبه زدن
تیغ زدن استره زدن: (چو کودک را ز شیرینی تب آید زنندش کبه گر بر سر نکوتر) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم زده
تصویر قلم زده
نوشته مکتوب، منقش، فلزی که روی آن قلمزنی شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بدبخت، فقیر، بی طالع سپهر زده بی ستاره مستمند ستمدیده بدبخت، مفلس تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا زده
تصویر بلا زده
مبتلا برنج، دچار مصیبت شده، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وله زده
تصویر وله زده
شیدا شورمند سرگشته عاشق شیدا، دیوانه سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وله زده
تصویر وله زده
((~. زَ دِ))
عاشق شیدا، دیوانه، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلم زده
تصویر قلم زده
((~. زَ دِ))
نوشته، مکتوب، منقش، فلزی که روی آن قلمزنی شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کله گنده
تصویر کله گنده
((~. گُ دِ))
آن که سرش بزرگ و گنده باشد، صاحب نفوذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کله زدن
تصویر کله زدن
((کَ لَّ. زَ دَ))
خیمه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
Moldy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کره زدن
تصویر کره زدن
Butter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کره زدن
تصویر کره زدن
passar manteiga
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
mofado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کره زدن
تصویر کره زدن
buttern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
schimmelig, modrig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کره زدن
تصویر کره زدن
smarować masło
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
spleśniały, zgnity
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کره زدن
تصویر کره زدن
намазывать масло
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کپک زده
تصویر کپک زده
заплесневелый , затхлый
دیکشنری فارسی به روسی